خدای ِ بزرگ ِ آقای ِ کوجکـ
شب، هنگام دیوانگی است. رازی است در این تاریکی که اثرش افشای «غیب»هاست... حالا افشا می شود که در این خانه سه ضلعی ِ ما، آنکه از همه باخدا تر است، آقای کوچک است.
ما دو ساکت و سر در اضطرابیم... یکی در مرور دردهای سپری شده، یکی در اندیشه روزهای پیش رو. اما آقای ِ کوچکـ، آسوده در خواب است. خدای ِ او از خدای ما بزرگتر است؛ چراکه او نه جای زخمش را نگاه می کند و نه پرونده پزشکی اش را روزی صدبار ورق میزند... او بی خیال و آرام زندگی می کند... زندگی یعنی بازی، یعنی خواب، یعنی نق نق ِ گشنگی، یعنی خنده و با شکوهترین لحظه ی اقتدار یک پسرک ِ 5 ماهه... یعنی غلتیدن...
آقای ِ کوچکـ امروز پنج ماهه شد...
ما دو ساکت و سر در اضطرابیم... یکی در مرور دردهای سپری شده، یکی در اندیشه روزهای پیش رو. اما آقای ِ کوچکـ، آسوده در خواب است. خدای ِ او از خدای ما بزرگتر است؛ چراکه او نه جای زخمش را نگاه می کند و نه پرونده پزشکی اش را روزی صدبار ورق میزند... او بی خیال و آرام زندگی می کند... زندگی یعنی بازی، یعنی خواب، یعنی نق نق ِ گشنگی، یعنی خنده و با شکوهترین لحظه ی اقتدار یک پسرک ِ 5 ماهه... یعنی غلتیدن...
آقای ِ کوچکـ امروز پنج ماهه شد...
+ نوشته شده در 2009/9/29 ساعت 3:4 توسط پدر
|