ما امروز بیمارستان بودیم
بیمارستان، از گورستان تلخ تر است. گورستان یعنی فراغ، اما بیمارستان فراغ دارد، درد دارد، جیغ دارد، سوختن دارد، بدتر از همه، التماس دارد... بیمارستان یعنی کارخانه ی بیمار سازی. انگار هر دری که باز می شود، دهان اژدهایی است که ترا می بلعد. از درش که وارد میشویم انگار تمام دیوارهایش دارند زار میزند. مردمانش دو دسته اند: یک دسته آنان که به مانند اهالی حشر، سرگردان و پرونده به دست در باجه های حسابداری دست به دست می شوند. یک دسته آنها که بی رمغ و درد دار، یا به صندلی یله داده اند یا سرشان را در دستانشان حبس گرفته اند.
ما امروز بیمارستان بودیم...
خلاصه بگویم، فعلا خستگی مجال مفصل گفتن نمیدهد. حکایت از این قرار بود: ورود... یافتن جای پارک... ورود به سالن انتظار... درمانگاه... حسابداری... پول... نوار قلب... تعیین نوبت... حسابداری... پول... رادیولوژی... صدوربرگ نوبت... حسابداری... پول... درمانگاه... ضبط پرونده به علت بدهی پیشین(!) با وجود صدور برگ تسویه... مسئول حسابداری... عذرخواهی بخاطر عدم محاسبه یکی از اکوهای مدت بستری!! و صدور برگ بدهکاری برای ما... حسابداری... پول... اخذ پرونده ... درمانگاه... پیج دکتر «ح.م»... برگه معرفی به اکو... حسابداری... پول... اکو: فشار آئورت به 50 رسیده است و حدود 25درجه از فشار ریه پایین تر است، با این حساب فشار احتمالی ریه حدود 70 است که این یعنی قریب به 20درجه افت فشار ریه... خدا را شکر ... پول!
پ.ن1: «پول» آخر بخاطر این بود که بعد از رساندن مهربان و دانیال، رفتم سرکار تا غروب آفتاب... پول!
پ.ن2: فردا کار تعطیل ا ست... میروم قم برای زیارت... دوستداشتم مهربان و آقای کوچکـ هم میتوانستند همراه باشند، اما قرنطینه... مصرف داروهای ساعت به ساعت... میخواهم بروم دعوتنامه مشهد بگیرم، برای هر سه مان