1

آقای کوچک خانه ی ما پسرک شیرینی است .

مدتی است که ما را با نام می خواند ، دهان کوچکش برای تلفظ هزار شکل خنده دار می شود تا پدر را به شکل "اِ  با با" و من را "ماما  یی" صدا کند .  مدتی است در اتاق خودش میخوابد و شبها خود به خواب می رود . بیشتر از یک ماه است که غلت میزند و دمر میشود اما بعد از دمر شدن صدایش بلند میشد تا یکی از راه برسد و نجاتش دهد ، اما از دو روز پیش یادگرفته که وقتی دمر شد خودش برگردد و این یعنی کشف تمام اتاق برای پسرک . یک لحظه غفلت ما یعنی  قل قل خوردن از این سو به آن سو و کشیدن و در دهان بردن هر چیز که سر راه است . Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خیلی برای چهار دست و پا رفتن تلاش میکند ولی به جای حرکت رو به جلو ، عقب میرود .چند روزیست که در روروئک مینشید و با ذوق راه می رود و دست دراز میکند برای گرفتن اشیاء خصوصا چیزهایی که رنگ قرمز یا چراغی دارند ، روزهای اول با احتیاط حرکت میکرد ولی الان با سرعت و شدت خودش را به موانع سر راه میکوبد و هر جا که گیر کرد صدایش بالا می رود که نجاتم دهید . و مدتی است که ما و آقای کوچک در انتظار مهمانهای کوچکی روی لثه هایش هستیم ولی این دندانهای کوچک انگار قصد جوانه زدن ندارند و پسرک مارا هر روز بی تاب تر میکنند طوریکه الان دانیال قادربه خوردن هر چیزی هست از یقه ی لباس و آستین و انگشتان دست خودش و ما و پارچه و عروسک بگیر تا  صفحه ی بازی  روی روروئک که به سختی حتی آن را هم میخورد و اصلا مهم نیست که در دهانش جا میشود یا نه ، خوشمزه هست یا نه ... راستی آقای کوچک آواز هم می خواند ، در حین آواز خواندن هرچه ما صدایمان را بلند تر میکنیم که صحبت یکدیگر را بشنویم او هم بلند تر آواز میخواند .

 2

دیروز جشن ازدواج یکی از اقوام نزدیک آقای پدر بود و ناگزیر به رفتن . برای جلوگیری از سرما خوردن دانیال مجبور شدیم او را برای چند ساعت به مادرم بسپاریم . ساعات اول جدایی زنگ زدیم که از حال دانیال جویا شویم به رسم محبت گفتند بیا پشت تلفن با دانیال صحبت کنم ... تا گفتم " دانیال ... مامان " صدای گریه ی پسرک و مامایی گفتنش بلند شد . در آن مجلس شادی غم به دلم نشسته بود . پسرک خیلی در دلمان جا باز کرده ، در این چند روز بارها این جمله را از پدرش شنیده ام که " قبل از بودن دانیال ما چه میکردیم ؟؟!! " . راستی چه میکردیم ؟

وقتی نیست ، حتی وقتهایی که چند ساعت میخوابد انگار چیزی کم است .

 3

چند روزی است نگرانی تازه ای مهمان خانه ی مان شده . انگار خوشحالیهایمان باید کوتاه باشد . وقتی شنیدیم فشار ریه پایین آمده غرق شادی شدیم که پسرمان رو به بهبود است ولی چند وقتی است نفسهای دانیال شدت بیشتری پیدا کرده در واقع الان جای نفس کشیدن دائما نفس نفس میزند . انگار حالا صحنه برای آن سوراخ کوچک بین دو بطن که روزی خودش نجات بود خالی شده و او هم میخواهد خودی نشان دهد . چند روز پیش صبح خیلی زود از خواب بیدار شد و بی تابی میکرد بغلش کردم دائما سرفه میکرد و به سختی و با صدای بلند نفس میکشید . خیلی نگران شدم که حتما سرما خورده که اینطور سرفه میکند ، بلافاصله به آقای پدر زنگ زدم و شرح واقعه را گفتم او هم مثل من نگران شده بود و سر صبحی به هر کسی که می شناخت تلفن کرده بود البته بعد از چند ساعتی که گذشت همه چیز عادی شد ، از آن روز صبحا اینطور از خواب بیدار می شود و گاهی شبها در خواب ناله می کند . می ترسم از این سناریوی جدید ...

 4

اینها را نگفتم که آیه ی یأس خوانده باشم ، گفتم که بدانید هنوز چشم به راه دعاهایتان در حق آقای کوچک و پدر و مادرش هستیم  ...

برای نفسهای پسرکمان دعا کنید ...