اشکـ آور...
حرفهای امشبم، از جنس هیچ شب دیگری نیست و از جنس هیچ حرف دیگری نیز هم... مقدمه ندارد، موخره ندارد، نتیجه ندارد، سلسله ندارد. فقط یک قطعه از سمفونی روزگار است. همین...
سال هشتاد و هشت، برای ِ من، سال ِ شُخم بود! سال ِ زیر و رو شدن! چه بسیار نگاههایی که کور شد و چه بسیار کورسو هایی که ظهور شد. چه باورها که امروز بر خاکسترش نشسته ام و چه ناباوری ها که امروز به آئینم بدل شده است. چه بتها، که امروز بر قامتش تبر شده ام و چه انکارها که همه اقرار شده است... یکی از آن وقایعی که زیر زبرم کرد همین بود:
24 خرداد 88 – ساعت 1 و 30 بامداد...
گرماگرم بحث و مناقشات سیاسی بود. تمام خیابان پر بود از فریاد و شعار. روزهای نخستین پس از انتخابات بود و شعارها و فریادهای سیاسی در اوج. در شهرک محل سکونت ما هم تا اوایل شب، بین بلوکها مردم جمع میشدند و شعار میدادند، اما به نیمه شب که میرسید، مصاف پشت پنجره ها بود و فریاد و فریاد... نیروهای گارد هم با کلاهخود و باطوم در نزدیکی بازارچه میان بلوک مستقر بودند.
صداها که آرام شد، پنجره را باز کردم که از گرمای اتاق علی کم کند. آن روز علی حدودا یک ماه و بیست روز داشت و ما از مشکل قلب او بی خبر بودیم. چند ماه بعد متوجه شدیم که علت تعرق زیاد، نقص در قلب بوده و به همین جهت آقای ِ کوچکـ در محیط گرم، آسیب پذیر بود. اما در آن روزها فقط انقدر می فهمیدیم که چون خیس عرق می شود، حتما گرم است. خوب یادم هست، علی هنوز آنقدر کوچک بود که در ساک حمل میخوابید... وقتی از خواب بودنش مطمئن شدم، طبقه پایین آمدم و مشغول به خواندن سایتها و اخبار شدم.
مهربان در آشپزخانه مشغول شستن شیشه ها و آماده کردن وسایل علی بود، من سرگرم اخبار سیاسی و روایتهای لحظه به لحظه در فیس بوک و ... و دایی ِ علی بالا در یکی از اتاقها... شعارها هم گاه و بیگاه مانند جرقه می جوشید و فرو می نشست. همه چیز خوب بود که یک مرتبه از محوطه پایین صدای شلیک شنیدم. صدای غریبی نبود و از قبیلش را آن روزها زیاد می شنیدم و هربار سهواً تلوزیون را روشن میکردم خبر از شلیک نشدن «حتی یک گلوله» توسط نیروی انتظامی بود...!! اما اینبار صدا کمی خفه و بم بود...
چند ثانیه ای بعد نتوانستم کنجکاوی ام را کتمان کنم و از همان پایین دایی ِ آقای کوچک را صدا کردم که تیراندازی بود؟؟ و بعد هم صدای پایش را دنبال کردم که به سمت اتاق رو به محوطه، یعنی اتاقی که آقای ِ کوچک در آن خوابیده بود رفت. که یکباره عربده اش بلند شد:
اشکــ آور... اشکــ آور... دانیال... اشکــ آور...
من هنوز هم نمیدانم پله ها را چطور دویدم تا اتاق... دود سفید در اتاق پیچیده و آقای ِ کوچکـ نفسش تند شده بود. چیزی شبیه همان حالی که این روزها زیاد تجربه اش میکنیم! اتاقی که پسرکـ در آن خوابیده بود، حداقل 20 متر با سطح محوطه فاصله داشت اما نیروهای گارد به زیر پنجره ها شلیک کرده بودند و چون گاز اشک آور گرم بود، به سمت بالا متصاعد میشد. یعنی در فاصله چند ثانیه بعد از شلیک، گاز وارد اتاق شده بود...
احوال آن لحظه را هیچگاه تجربه نکرده بودم و هیچگاه نمیتوانم توصیف کنم. نفرت و ترس و اضطراب و وحشت و ترحم و... پسرکـ را بغل کردم و به سمت طبقه پایین که هنوز گاز در آن نیامده بود دویدم. عقلش به گاز و نفس و اشک نمی رسید اما از اینکه در خواب یکباره بغلش کرده بودیم و می دویدیم ترسیده بود... داخل دستشویی شدم و در را بستم و هواکش را روشن کردم... حالا آقای ِ کوچکـ چشمهایش را هی به هم فشار میداد و تند تند پلک میزد... آنقدر ترسیده بودم که به عقلم نرسید آب برای این لحظه اثر عکس دارد، پسرک میان خواب بیداری بود و من به صورتش آب زدم و اشکـ آور با آب، تندتر و بدتر اثر می کرد... میدانستم اما آن لحظه عقلم نرسید!
این حکایت هیچ شرح و بسطی ندارد. استنباط و اثر این حکایت را توضیح نخواهم داد و دنبال بحث پیرامون آن نیستم. در تمام این ماهها که در پی درمان ِ پسرکـ هستیم هم، این حکایت را برای هیچ طبیبی نقل نکرده ام و اینجا اولین باری است که مینویسم، هرچند به اشاره و مختصر برای جمعی از دوستان گفته بودم.
***
... چند ماه بعد، پزشکها گفتند، قلب فرزندتان مشکل دارد و عجیب است که چرا در بدو تولد متوجه نشدند! با اینکه علی را سه دکتر مستقل در ماه اول معاینه کردند و پرونده پزشکی او دال بر سلامت کامل قلب موجود است. به هرحال خبردادند که مشکل قلب علی، قابل درمان و چاره است. اما بعد از آنژیو و درمان اولیه قلب پسرکـ، برخلاف تمام انتظارها، ریه آرام نشد.
العجب...! کم کم به این نتیجه رسیدند که ریه، مشکلی دارد که علتش مشخص نیست!! مشکلی که مستقل از قلب است! قوی ترین شرح آن بود که به سبب نامشخصی، ریه دچار اختلال شده و بجای رشد داخل رگها، جداره در حال رشد است و فشار ریه به سبب همین مشکل، در وضعیت حادی قرار گرفته است. حتی امروز که احتمال افت فشار بسیار زیاد است، یقینی به درمان نقص ریه وجود ندارد و محتمل است که پس از قطع درمان دارویی، فشار به حالت اولیه برگردد. شاید به همین جهت است که آنژیو مجدد ضرورت دارد...
حاشیه: تقاضا میکنم در کامنتها، مراعات کنید. هرچند میدانم ابراز احساسات، از محبتی است که دوستان به پسرک دارند اما نمیخواهم بر راه درمان آقای کوچکـ، مانع تراشی سیاسی شود. اگر بنا بر گفتن هر ناگفتنی بود، بی تردید من خود حرفها داشتم...شاید فلسفه وجود کامنت خصوصی، برای چنین حرفهایی باشد/.