1

مهربان عمیقا شیفته شیرینی است و از همان روز اول آشنایی هم سنگ هایش را واکنده که در این مقوله هیچ وقت رژیم نخواهد گرفت (البته شرط بلااثر باطل است! چرا که اساساً بنده در بقیه مقولات هم رژیم خاصی ندیدم!). هرچه هم از مضرات شیرینی و چاقی روضه بخوانیم افاقه نمی کند. هرچه میگویم که بالاخره از بین ما یکی باید فیتنس باشد، و نمیشود که هر دویمان در وضع فعلی باشیم! غرض از وضع فعلی آن است که «من چاقم» اما مهربان را برخی «لباسها، چاق نشان میدهد»!!

آن روز هم طبق روال خیلی روزها، در فهرست خرید روزانه، نیم کیلو دانمارکی بود. خانه که رسیدم دو لپی مشغول خوردن چای دارچین و دانمارکی بودیم و علی هم مظلومانه با روروکش روبرویمان ایستاده بود و کمی لپ های ورقلمبیده مرا نگاه میکرد و کمی شیرینی خوری یک نفس مادرش را و هر از گاهی لبانش را مزه مزه میکرد اما خب، با اینکه دلمان میسوخت ولی شیرینی را نمیشد به علی تعارف کرد.

2

نیم ساعتی بود که مهربان در آشپزخانه بود و من هم در اتاق خودم و آنچه عجیب بود، سکوت بی سابقه علی بود! البته من فکر میکردم علی پیش مهربان است، وقتی که صدای مهربان بلند شد که «علی پیش توست؟» تازه شک برم داشت که پس علی کجاست!؟

- مگه پیش تو نیست؟

- نه! مگه پیش تو نیست؟

بعد از این محاوره ، هر دو دویدیم به سمت پذیرایی، و بعد هم مثل بازی «استپ رقص» هر دو خشکمان زد!! علی بود و جعبه خالی شیرینی دانمارکی و دولپ پر و دستهای نوچ و چشمهایی از خوشحالی گرد شده و... از جعبه نیم کیلویی شیرینی دانمارکی، فقط دو عدد نصفه باقی مانده بود!!

سریع از صحنه جنایت عکس گرفتیم و بعد هم علی را برای بیرون آوردن مانده های شیرینی از دهان به دستشویی بردیم اما این معما حل نشده بود که علی چطور جعبه شیرینی را از وسط یک میز مربع برداشته بود!!  ناچار باید صحنه جرم را بازسازی میکردیم.

علی را روی روروکش نشاندیم، میز را مرتب کردیم و جعبه شیرینی را وسط میز گذاشتیم. یکمرتبه علی مثل فشفشه به سمت میز دوید و با حوصله شروع کرد نایلون روی میز را کشیدن!! آنقدر که جعبه به دستش نزدیک شد و بعد هم با یک دست جعبه را روی سینی روروک کشید و...

 

 

پ.ن – 1: احوال علی خوب است...

پ.ن – 2: خیلی دلم میخواهد زودتر بنویسم... خیلی حرفها برای تولد نه ماهگی علی داشتم که هنوز یادداشت پراکنده ای بیش نیست. نباید فاصله بین نوشتنها اینهمه باشد اما چاره چیست، کار مجال نمیدهد...

پ.ن – 3: به زودی در این صفحه یک مینی بلاگ ایجاد خواهم کرد که برای خبردادن از حال علی نیازی به پست نوشتن نباشد.