غصه ها خوابیدن
آه که می کشی، تمام عینکـ َ ت مه می شود! تار و گنگ و مبهم. زمستان؛ حقیقت ِ زندگی است. باید تمام «آه» ها را بلعید تا دیده ها تار نشود. بشود راه را دید... چاه را دید... هرچه «آه» بیشتر، «مه» بیشتر.
به ماشین که می رسم، انگار اسکیمو به غارش رسیده، استخوانهایم را تسلی میدهم که بالاخره گرم می شوی. اصلا روزگار ِ ما روزگار ِ تسلی است. تو گرم می شوی.... کار خوب می شود... درد، آرام می شود... دررنده، رام می شود... «این»، سر ِ عقل می آید... «آن»، خوب می شود... «او» آزاد می شود... وضع بهتر می شود... سرانجام صبح می شود... اساساً ما به «مستقبل ِ بعید» وابسته ایم!!
همه ذوق، گاهی یک پیامک است:
Salam…
Mast, Shir, Sibzamini, Goje, Kaho, Limoshirin va SHIRINI
شیرینی؟
Ali Dandon dar Avorde
همه چیز آرومه
غصه ها خوابیدن...
باورت نمی شود چگونه یک موجود چند وجبی، ترا تمام قد اسیر میکند. نه؟ بچه تر که هستی، همه اش «آرمان»ی... بهترین شغل، بهترین رشته، مشهورترین چهره، زیباترین همسر، گران ترین ماشین، بزرگترین خانه، یک باغ گنده مثل باغ ِ فلانی، یک استخر بزرگ مثل استخر خانه بهمانی...
اما بزرگ که میشوی، همه واقعیت می شود یک موجود چند وجبی، که به راحتی آب خوردن، میشاشد به قواره ات.
سرکچل ِ خودت را نگاه میکنی، می گویی در عوض او مو دارد. زیر چشم گود رفته ات را ورنداز میکنی، میگویی عوضش او با قطره آهن خوب می شود. یکباره به خودت می آیی و میبینی چه ظالمانه همه «من» را «او» به یغما می برد.
همه چیز آرومه
من چقدر خوشحالم...
خودمانیم... این آقاهم خوب می خواندها... خسته شدیم انقدر فحش و لعن خواندند «تف به مرامت عوضی» و «می کشمت» ... حرفهایش ناخودآگاه پایم را روی پدال گاز می فشارد. گمانم این آهنگ هم ماندگار شود در ذهنم، مانند آهنگ ِ رفتن به بیمارستان برای تولدش، مانند آهنگ تنها برگشتن از بیمارستان، بعد از تولدش... مانند آهنگ ِ برگشتن از بیمارستان پس از آنژیواش... مانند تمام آهنگ های ناکوکـ ِ این روزها...
من با صدای تق تق ِ صندلی خالی ات که روی صندلی عقب ماشین آرام نمی گیرد، حرفها دارم پسر...! صحبت هایی که هفته هاست در دور دستهای دلم دفن شده. دنده ها را پشت سر هم می کشم... گاز... ترمز... گاز... ترمز...
بگو این آرامش
تا ابد پا برجاست...
به شوق این خط، گمانم آهنگ را بیست باری گوش داده ام... آنقدر که دیگر راه تمام شد! پیرمرد نگهبان که در پارکینگ را باز میکند، احساس جنگـ زده ای را دارم که به پشت سنگر رسیده است. در خانه که باز می شود، روروک سوار ِ بادندان ما، مثل آپاچی ها حمله می کند! بغلش میکنم و دهانش را نگاه میکنم، چیزی دیده نمی شود... مهربان میگوید بعد از شستن دستها دستت را به لثه اش بکش، دندانش معلوم است!
البته با آنهمه تقلایی که این بیچاره کرد و بی تابی و تب، من واقعا انتظار «عاج ِ فیل» داشتم. اما همین هم غنیمت است... بگذریم که ما شنیده بودیم دندان ها از پایین درمی آید، اما آقای کوچک، اول دندان بالایش در آمده است! بعد از مناسک کشتی و کت و کول و بغل و... کنار عروسم می نشیند و ازش عکس میگیرم به یادگار از روز شکفتن دندان.
این کپل ِ نارنجی، عروس ماست. داماد هم مانند یک مرد ِ اصیل ِ ایرانی، در خانه شلخته پوشیده است. از یقه تا به تا و لباس غیر ست و موی شانه نشده واضح است که این عکس کار «پدر» است و مهربان هیچ نقشی در آن نداشته... نه؟
علی از امروز، به جماعت دندان داران ِ عالم پیوست...
هجدهم بهمن هشتاد و درد!
---------------------------
پ.ن-1: مساله عکسها و دیده نشدنش توسط برخی از دوستان، به جهت فیلـ ـتر و بسته شدن بی حساب و کتاب و لحظه به لحظه آپلودسنترهاست. به لطف یکی از دوستان، از این پس عکسها در هاست اختصاصی ایشان آپلود خواهد شد و انشالله این مشکل حل خواهد شد. تصویر پست قبلی هم اصلاح شد...
پ.ن-2: حل اساسی این مشکل، یک راه دارد و آن هم «سایت» شدن وبلاگ علی است... هنوز در مورد دامین و جوانب کار به نتیجه نرسیدم... اگر پیشنهادی دارید بفرمایید.